، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات بچگی

مهمون کوچولو

چندروزی بود که رها کوچولو مهمونمون بودوحسابی خانم شده خیلی این چندروز بهمون خوش گذشت دیدارها تازه شد کلی بارها بازی کردیم وبهمون خوش گذشت چندتا عکس گرفتیم که میزارم .اینم به چه مکافاتی گرفتیم امروزم رفتیم خونه دایی .چون خاله اینا امروز میرن نیایش وهلما وامیر علی اونجابودن وخیلی خوش گذشت.به امید دیدار دوباره تندتند بیاید پیشمون ...
17 مرداد 1393

عیدفطر

بالاخره یک ماه روزه داری تموم شد وعید فطر اومد هوا خیلی خوبه. خدا جایزه بهمون داد.عیدهمه مبارک شب رفتیم پارک وتااخرشب بازی کردی واسراشونم اونجا دیدیم وخیلی خوش گذشت منم ازهوا کیف کردم واقعا بخاطر گرمای هوا زندونی شده بودیم امشب یه نفس کشیدیم اینقدربازی کردی که وقتی رسیدیم خونه زود خوابیدی     ...
8 مرداد 1393

لباس باب اسفنجی

چندروز پیش نزدیک افطار  رفتیم برات لباس خونگی بگیریم که چشمت به لباس باب اسفنجی افتاد وگفتی همینرو دوست دارم واندازت نشد ورفتیم چند تا مغازه دیگه بگردیم که همه بخاطر افطار تعطیل کردن وخلاصه قیافت دیدنی بود خیلی ناراحت شدی ماهم زود اومدیم تا افطار کنیم خلاصه باهر زبونی آرومت کردم واصرار کردی که باز بعد افطار بریم ماروبردی وهمه جارو تا اخرشب گشتیم ولی مغازهها یا بسته بودن یا نداشتن وباز صبح اومدی سروقتم که حالا بریم تواون گرماکشوندی بردی وبالاخره خریدیم چه علاقه ای داری به این کارتونها .ازهرمدل کارتون که دوست داری باید لباسشوهم بگیری ولی اینقدر خوشحال شدی وتشکر کردی که به خستگیش وگرماش می ارزید تو برای همه چی خیییلی قدردانی میکنی ومن ای...
2 مرداد 1393
1